آبادانی ها

شفاف ؛ گویا و مستقل

آبادانی ها

شفاف ؛ گویا و مستقل

آبادانی ها

آبادانی ها فقط یک واحد اطلاع رسانی و تحلیل اخبار شخصی است و سر سفره ی هیچکس نبوده و نیست.

آخرین نظرات
نویسندگان

فوتبال آبادان دامنگیرتر از خاکش

چهارشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ

حتماً شنیده اید که می گفتند خاک آبادان دامنگیر است – درست هم بود – دلیلش؟ همان چندین هزار کارگر و کارمند و آموزگار غیر بومی که بعد از بازنشستگی همچنان ماندگار شده بودند.

نفت-آبادان-۱۳۵۲

اما شاید نشنیده باشید که فوتبال آبادان دامنگیرتر از خاکش باشد. چطور؟ به این سه نمونه اکتفا کنید که رویهم “مشتی است نمونه ی خروار”

برای دیدار با اولین نمونه ی پاسوز فوتبال آبادان باید به پنجاه و چندی سال پیش برگردیم.

اغلب بچه های قدیم آبادان “آقای چگنی” مدیر دبیرستان “دکتر فلاح” را به خاطر دارند. همان که به قول خودش قبل از اقامت آبادان علاقه ای به فوتبال نداشته است. یادتان می آید که چطور گرفتار فوتبال شده بود. مدیریت دبیرستان و مسئولیت سرپرستی خانواده را فراموش کرده بود و تا دیر وقت دور زمین های فوتبال می پلکید.

برای آشنایی بیشتر، همراه او شاهد بازی “دکتر فلاح” و “ابن سینا” می شویم:

دور تا دور زمین خاکی هاستل (۱)، گوش تا گوش تماشاچی ها در سه ردیف نشسته و نیم خیز و ایستاده، چنان غرق تماشایند که صدا به صدا نمی رسد. توپ روی دروازه است و هیجان بازی به حدی است که بچه های نشسته را مجبور کرده برای دیدن بهتر، کون سُره کنند رو به جلو و پشت سری ها به دنبالشان کشیده شده اند و حالا دو سه متری از زمین بازی را اشغال کرده اند.

رو به روی دروازده توپی با ارتفاع و سرعت مناسب نصیب خلیل صفری (۲) شده. بی انصاف حتی به پسرعمویش، کلگیپر دکتر فلاح، جهان آل صفر هم رحم نمی کند و با روی پا چنان شوت محکمی می زند که اگر دروازه تور داشت حتما پاره می شد. توپ از دروازه ی خودی گذشته و فریاد تماشاچی ها گوش آسمان را کر کرده است.

ناگهان آقای چگنی با کت و کراوات، مثل لبو سرخ شده حمله می کند به طرف خلیل که رنگ به رویش نیست و دستهایش آویخته است و با شرم نگاه از جهان طلب بخشش می کند. دور از جان شما چشم خلیل که به حمله ی چگنی می افتد، اول مثل خوابزده ها ماتش می برد ولی بلافاصله از جا کنده می شود و فرار ! کجا؟ آنجا که شتر با بارش گم می شد، کوچه های شلوغ پلوغ احمد آباد.

آقای چگنی با آن هیکل سنگینش کتش را کنده و با چشمان چپ شده، هن و هن کنان به دنبال خلیل ! بچه های پاپتی دور زمین – از خدا خواسته و به تقلید از فیلم های سرخپوستی هیاهوکنان دُمبال چگنی !

برای آشنایی با دومین عاشق فوتبال آبادان فلاش بک می زنیم و به شصت هفتاد سال پیش برمی گردیم. به روزگاری که “عباس بهارلو” توی تاقچه ی سینما شیرین می نشست و ماجرای فیلم های بی زیرنویس و غیر دوبله را برای تماشاچی ها بازگو می کرد.

راستش به قول “مش قاسم” (۳) دروغ چرا ؟ اسمش از یادم رفته. (پیری است و بی شماران علت!) در واقع ایرادی هم نیست. با عشقش سر و کار داریم نه اسمش !

بک دسته ی کانسرکشن (۴) بود. می گفتند اوایل کارش که هنوز با کاشته ی کرنر آشنا نبوده، می خواسته توپ را با پرتاب دست وارد دروازه حریف کند !

امروز با هم به گران شاپوری (۵) می رویم تا از نزدیک شاهد بازی بک ی باشیم که با کرنر و آفساید آشناست. توپ به دروازه ی خودی نزدیک شده و دروازه در خطر ! می پرد هوا و با ضربه ی هد توپ را از محوطه پنالتی دور می کند. اما چشمتان روز بد نبیند ! چشم چپش پرت شده و قاطی خاک و خل میدان است ! می نشیند، برش می دارد و می تکاند. در دهانش می چپاند و با زبان می چرخاند. در می آورد و با بال پیراهنش تمیز می کند و لیس می زند. سعی می کند در چشم خانه اش جا دهد. اما آسان نیست. درست است که چینی اعلاست، اما بهر حال چشم است، پا که نیست تا به کمک پاشنه کش توی کفشش بچپاند.

سرانجام به هر جان کندنی که هست جایش می اندازد و به دنبال توپ می دود. بخوان در پی عشقش !

این بار عقربه ی زمان را به جلو می کشیم و تا حدود سی سال بعد از آن روز تلخی که گذشت می رویم. می خواهیم همراه سرخیل عاشقان فوتبال آبادان باشیم. سرپرست و مربی تیم جوان کیان. چه نگاه روشنی داشت “محمد آغاجری” به تیمش. خلاف آن دو عاشق پیشین، پاهایش با توپ آشنا بود و گوشهای تیزش آشناتر با پاهای دیگران.

تیم-کیان-آبادان

وقتی که هنوز بچه ی پاپتی محله ی فرح آباد بود، هر روز پا به پای بچه ها دنبال توپی می دوید که نه زنگوله داشت و نه بزرگتر از معمول بود. حتی کوچکتر هم بود،  با همه کوچکی اما از چشم هوش آن بینا گوش  پنهان نبود

متاسفانه امروز ما از بازی محمد پخش زنده نداریم. بازی در محدوده ی شخصی او جریان دارد و می دانید که ورود به حریم خصوصی اشخاص منوط به مجوز دادستان واقعی است که ما نداریم.

پس مجبوریم تنها به گزارشی کوتاه و شفاهی ضبط شده روی نوار قناعت کنیم که یکی از نزدیکانش چند سال پیش فرستاده و خواسته که اسم یا نسبتش ذکر نشود. چشم !

با اجازه ی شما کاست را می گذاریم و دگمه را می زنیم:

اینجا یکی از کواترای (۶) فرح آباده. خونه ی ممد اینا. کف اتاق بزرگه شون چند تا دوشک پهن کردن و بچه ها شونه به شونه ی هم خوابیدن. همه خواب خوابن. غیر خودُم که از داد و قال ممد بیدار شدم. داره با “منوسالیا” کاپتان “لین دوغه” کل کل می کنه. چونه می زنه. میگه حالا چه لازم کرده گرده پای ترین شاپ، لفری (۷) باشه. تو همی حیص و بیص یهو معلوم نیس سر و کله “سرحدی” از کجا پیدا میشه. ممد میگه جونمی یه دل سیری قطار سواری می کنیم. راس میگه، سرحدی سوتی می ی ی ی کشه و بازی شرو میشه.

تماشاچیای طرفدار ممد اتاقُ گذاشتن رو سرشون. ممد سنترفوروارده و همیشه دهنش می جنبه. آخه ممدمون قبل از مارادونا – به قول امروزیا – دوپینگ می کرد. البت نه مثه بازیکنای بوشهر که سُویکه (۸) می زدن، نه، ممد همیشه ی خدا چند تا روبیون (۹)خشک و یه مشت شادونه تو جیباش داشت.

توپ تو پای ممده. پاس میده به قاسو (۱۰) که بغل راسشه و با پاهای کوتاش جلوتر می دوه. توپ چسبیده به پای قاسو. حالا خودشه و گلکیپری که نمیدونه حمله کنه یا منتظر شوت بمونه. قاسو دل دل می کنه !

ممد داد می زنه: شوت، شوت ! قاسو پا به پا می کنه.

دیوونه ی فوتبال می خوای ممد خودمون. چنون غرق بازیه که جای کله و پاهاش عوض شده. ممد داد می زنه: لاکردار شوت بزن دیگه !

قاسو هم نامردی نمی کنه و قایم می زنه تو گل سالیا. ممد می خنده و داد می زنه: گل، گل ! پای راستش خورده تو سر و صورت بغل چپش که کُکاش باشه.

حالا همه بیدار شدن غیر خود ممد که دس انداخته دور گردن فورواردهای چپ و راسش و دارن رقص پای بندری می کنن. می خوام بگُم همینی که ایروزا وقتی برزیلیای خومون گل می زنن، تقلیدش می کنن.

در یادداشتی که همراه نوار بود این توضیح هم اضافه شده بود که:

ممد از تماشاچیای پر و پا قرص سینما بود علی الخصوص بهمنشیر. اگه یه وقت خدانکرده یه فیلمی از دست می داد مجبور بودی از اول تا آخرش براش تعریف کنی. وای به حالت اگر سانسور می کردی !

فردای مسابقه مو براش “بندر اشباح”ِ جز به جز تعریف کردم و اونوم به جاش همه ی خواب دیشب ش ِ مو به مو برام گفت.

 

 

حواشی:

اغلب این توضیحات برای بچه های قدیم آبادان از واضحات است. با این همه، اما شاید خالی از فایده نباشد برای دیگر عزیزان.

۱-     Hostel آموزشگاه شبانه روزی امور اداری شرکت نفت

۲-     شهریور همان سال خلیل با شش تا تجدید رفوزه شد، گناهش گردن همانهایی که می گفتند رفوزه اش کردن.

۳-     پرویز فنی زاده که نام و یادش ماندنی است.

۴-     Constraction اداره ساختمان شرکت نفت

۵-     زمین خاکی فوتبال رو به روی باشگاه اسبق آبادان

۶-     خانه های کارگری شرکت نفت

۷-     اشاره به شلوارک بلاتکلیف مدیر آموزشگاه حرفه ای (آقای تکلیف) است که داور بود و می گفتند تز “نه سیخ بسوزه نه کباب” را عملی می کند.

۸-     توتون مکیدنی

۹-     میگو

۱۰-قاسو شاید همان قاسم اقلیمی باشد که شب عروسی اش با تبانی محمد دهباشی و شرکا آنقدر دور “فلکه ی الفی” چرخوندشان که عروس و داماد مجبور شدند دم در “میلک بار” پیاده شوند و غثیان کنند.

پایگاه خبری و اندیشه اروندپرس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی