آبادانی ها

شفاف ؛ گویا و مستقل

آبادانی ها

شفاف ؛ گویا و مستقل

آبادانی ها

آبادانی ها فقط یک واحد اطلاع رسانی و تحلیل اخبار شخصی است و سر سفره ی هیچکس نبوده و نیست.

آخرین نظرات
نویسندگان

همه ی سینماهای آبادان قدیم

پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۸ ب.ظ

در آبادان قدیم تعداد بیست سالن سینما وجود داشت ، تعداد انگشت شماری از این سینماها مربوط به شرکت نفت و بقیه خصوصی بودند ،

 

سینما

سینماهای شرکت نفت شامل سینما تاج و بهمنشیر ؛ سینما باشگاه نفت ، باشگاه اروند ، باشگاه گلستان و سینما تابستانی بریم ، اینها فقظ فیلم های خارجی را نمایش می دادند اما سینماهای بخش خصوصی نه تنها فیلم های خارجی که بیشتر فیلم های ایرانی را نمایش می دادند ،

نرخ بلیط سینما بهمنشیر که مختص طبقه کارگر بود از همه ارزانتر بود ، دو ریال و چهار ریال ، حال آنکه بقیه سینماها به تومن حساب می شد ،

سینما بهمنشیر یک سینمای تابستانی بود بدون هیچگونه سقفی ، زیر هوای آزاد و گرم تابستان و شرجی ها ، نه بچه ها و نه بزرگترها توی این فکرا نبودن ، اما توی زمستان دیده بودم که برای همین سینما بهمنشیر یک سقف کاذب ، یک شاب با برزنت و لوله آهنی دو اینچ ( استیج ) برقرار می کردند .

اما سالن مجهز سینما تاج که آن زمان مختص کارمندان منطقه بوارده بود حال و هوای دیگری داشت ، چه از لحاظ دکوراسیون و چه از لحاظ دستگاه های خنک کننده . هنوز قیافه پرده سینما بهمنشیر و وضعیت داخلی اش ازیادم نرفته ، پرده روی یک سکوی آجری ساخته شده بود و بالای پرده سه نورافکن قوی نصب بود که تا وقتی فیلم شروع نشده بود پرده را روشن نگه می داشتند ، آبسردکن و دستشویی ها پشت پرده قرار داشتند ، قبل از شروع فیلم و تاریک شدن چراغها برای سرگرمی تماشاچیان ، ترانه های ایرانی پخش می شد .

آن موقع ها قبل از شروع فیلم اصلی اخبار تصویری پخش می شد که به آن نیوز می گفتند .

سینماهای شخصی یا خصوصی هم درجه یک و دو و سه داشتند . سینمای سه طبقه شیرین و رکس ، از سینماهای درجه یک بودند با سالن های گچ بری شده و تهویه های مرتب و صندلی های راحت .

سینما متروپل و سینما آسیا در مرکز شهر آبادان و سینما کیهان سر لین یک احمدآباد جزء درجه دو ها بودند و بقیه مثل سینما ایران سر لین یک احمدآباد و سینما خورشید جنب شهربانی مرکزی و سینما پیروزدر منطقه پیروزآباد و سینما سعدی که بعدها شد شهناز در محله کفیشه و سینما ساحل جنب پل ایستگاه ۷ از درجه سه ها بودند .

کمتر پدر و مادری از هر خانواده با بچه هایشان به سینما می رفتند ، سینما روها اغلب پسر و دختر های جوان بودند و یا ذوج های جوان ، جلو هر سینما یک پاسبان کشیک می داد اما بدون وجود او هم هیچوقت ندیدم کسی برای دیگران ایجاد مزاحمت کند ، در کنار هر سینمائی یک ساندویچ فروشی بنام همان سینما قرار داشت که بنام همان سینما بود و به ” بیسترو” معروف بودند مثل بیسترو رکس که بعد از سوختن سینما تا مدتی به کاسبی خودش ادامه داد و توی عکسهای باقیمانده از آن دوران تابلو آن پیداست .

بغیر از بیسترو ها معمولأ جلو سینماها بساط پاکوره و سمبوسه و تخمه و آجیل و نخود پخته ( لبلبو – آبجوجه ) برقرار بود . عده ای از مردم که برای خوردن این چیزها وسواس داشتند ، چیزهایی مثل ساندویچ نان وکاهو با پنیر و یا تخم مرغ آب پز و گهگاهی کتلت از منزل با خودشان به سینما می بردند و نوشابه شان را از توی سینما تهیه می کردند ،

سینماهای جدیدتر هر کدام توی راهروهایشان یک ساندویچ فروشی هم داشتند و ضمن پخش فیلم و درون فضای نیمه تاریک سالن سینما ها هم بساط ساندویچ و نوشابه گردان هم بر قرار بود که اینها اغلب بهانه بدست بچه هایی می دادند که از فیلم و سینما چیزی به جز خوردن نمی شناختند ! البته در آن زمان با وجود خانواده های پر بچه ، پدر و مادر های پر حوصله ای هم بودند که گاهی دیده می شد که با همه بچه ها به سینما می رفتند ، کوچولو های دو سه ساله از همان ابتدای شروع فیلم نگاهکی به پرده سینما می انداختند و با تبلیغات قبل از فیلم خنده های کودکانه سر می دادند و کمی بعد سر پای پدر و مادر به خواب عمیقی فرو می رفتند ، خود من هر وقت با خواهر و برادرها به سینما می رفتیم چون پسر بزرگ خانواده بودم معمولأ خواهر و یا برادر کوچکتری روی پای من بخواب می رفت و بعد از پایان فیلم وقتی از سینما خارج می شدیم و بیدار می شد اولین حرفش این بود که : ” دیگه تمام شد ؟ ! ” و آن وقت بود که من می زدم زیر خنده و بهش می گفتم : ” آره و حالا دیگه راه برو ! “.

از روزگار شیرین دوران زندگی در آبادان قدیم ، شبی به خاطرم مانده که با خانواده رفته بودیم سینما ایران سر لین یک احمد آباد که گویا لاشه اش هنوز باقیست ، آبان سال ۳۷ بود و فیلم لات جوانمرد به کارگردانی و بازیگری مجید محسنی و فخری خوروش که این دومین فیلمش بود ، نیمه های فیلم هوا آنقدر سرد شد که من از سرما به خودم می پیچیدم ، برادر و خواهر کوچکم روی پای پدر و مادرم بخواب رفته بودند .

سال ۳۹ هم با پدرم در یک شب گرم مردادماه رفته بودیم سینما بهمنشیر فیلم رنگی سایه های سفید که از زندگی اسکیموها حکایت می کرد ، وقتی برگشتیم منزل و مادرم از چگونگی فیلم پرسید ، پدرم با خنده به او گفت : فیلمی بود که اونا روی پرده سینما سرما و یخبندان داشتند و ما اینطرف از گرما خیس عرق بودیم !

رجبعلی فرخی فرد/وبلاگ خاطرات جوان قدیم آبادان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی