آبادانی ها

شفاف ؛ گویا و مستقل

آبادانی ها

شفاف ؛ گویا و مستقل

آبادانی ها

آبادانی ها فقط یک واحد اطلاع رسانی و تحلیل اخبار شخصی است و سر سفره ی هیچکس نبوده و نیست.

آخرین نظرات
نویسندگان

گفتگو با پروفسور ابراهیمی استاد دانشگاه نیویورک

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۲ ب.ظ

کم نیستند، بزرگانی که از آبادان و همین کوچه‌پس کوچه‌های باصفایش متولد شده و حالا در پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا جزء بهترین اساتید دانشگاه هستند. علیرضا ابراهیمی؛ یکی از همان‌هاست. او در محله تانکی دو بهمنشیر به دنیا آمد و پس از اتمام دوره دبیرستان با هدف ادامه تحصیل به آمریکا مهاجرت کرد و امروز با تلاش زیادش عنوان پروفسور را به دست آورده است. می‌گوید؛ عاشق آبادان است و از بزرگ‌ترین آرزوهایش بازگشت به زادگاه و محله‌های کودکی‌ست. او هر سال به اندازه چند روز هم که شده به آبادان می‌آید تا خاطرات کودکی و نوجوانی‌اش را گردگیری کند. نکته جالب برایم این بود که پس از گذشت ۳۸ سال  زندگی در نیویورک هنوز با لهجه شیرین آبادانی صحبت می‌کند و همچنان خونگرمی‌های جنوبی در رفتارش موج می‌زند.

در چند سالگی به آمریکا مهاجرت کردید؟

 از خاطرات کودکی‌تان در آبادان، چه چیزی در ذهنتان مانده است؟حدودا بیست ساله بودم، یعنی سال ۵۴ که دو سال پس از پایان دیپلمم بود، تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به دنیای جدیدی سفر کنم. در واقع علاقه شدیدی که به درس داشتم این فکر را به سرم انداخته بود و برای رسیدن به اهدافِ تحصیلی‌ام هیچ چیز مانعم نبود. ناگفته نماند شهری که من در آن زندگی می‌کردم؛ آبادان. یک شهر مهاجر پذیر بوده و اقوام مختلف از کشورهای گوناگون را در خود جای داده بود. مثلا به خاطر دارم آن سال‌ها کشتی بلژیکی یا دانمارکی در نزدیکی ساحل سوخته بود و تصویر ملوان‌هایش که در حال نجات دادن جان خود بودند در ذهنم مانده، همیشه از خود می‌پرسیدم اینها  از کجا می‌آیدند؟ این موضوع باعث شد که در دنیای کودکی از خود بپرسم؛ آن سوی مرزها چگونه دنیایی‌ست و این آدم‌ها در کجا زندگی می‌کنند. در نهایت تصمیم گرفتم برای تحصیل به آمریکا بروم.

خاطرات کودکی‌ام در آبادان همه در شرجی، گرما، نخل، بَلَم، نهر خلاصه می‌شود. بدون اغراق باید بگویم روزهای بچگی در آبادان زیباترین خاطرات زندگی‌ام هستند. خاطراتی که در آن سوی دنیا هنوز همراهم‌اند. شیطنت‌های کودکی حس مشترکی‌ست که همه انسان‌ها تجربه‌اش می‌کنند و هرگز از یاد نخواهند رفت. یادم می‌آید در گرمای سوزان آبادان برای اینکه والدینم من و برادرانم را مجبورم کنند از خانه خارج نشویم، حاضر بودند به ما پول بدهند و ما را در منزل نگه دارند و ما پول را گرفته و پنهانی از پنجره خارج می‌شدیم تا خود را به نهرهای بهمنشیر رسانده و در آن گرما آب‌تنی کنیم. همینطور کم و بیش به سینما رفته و به تماشای فیلم می‌نشستیم. خاطره جالبی از سینما بهمنشیر که سینمایی سرباز بود دارم. عده ای  از بچه‌ها که هزینه‌ای بابت بلیط نمی‌توانستند پرداخت کنند روی تپه می‌نشستند و از بیرون به پرده سینما نگاه می‌کردند. حتی گاهی آنهایی که روی لژ نشسته و با بلیط گران‌تر فیلم را نگاه می‌کردند، فریاد می‌زدند “یک ریالی‌ها ساکت باشند” منظورشان آنهایی بود که در انتهای سالن و با هزینه پایین‌تر در سینما نشسته بودند. دیگر خاطراتم فوتبال بازی کردن روی آسفالت داغ بود که هرگز ترک نمی‌شد و در هر شرایطی ادامه داشت.

   با این همه بازیگوشی چگونه اهل درس خواندن بودید؟

بله من در کنار بازی‌هایم عاشق درس بودم. برای درس خواندن یک گوشه دنج و دور از شهر را انتخاب کرده بودم و ساعت‌ها و روزهای زیادی را در آن نقطه می‌گذراندم. به وسیله بلم به آن دست رودخانه می‌رفتم و در گوشه نهری دنج کتاب و دفترهایم را پهن کرده و در دنیای خود غرق بودم. حتی اهالی آن روستاها اوایل با حضور من مشکل داشتند و حضور نوجوانی تنها در لابه لای نی‌زارها برایشان عجیب بود اما بعدها فهمیدند به کسی کاری ندارم و در حال درس خواندن هستم. مادر هر روز غذای مرا به دست بلم‌چی می‌داد تا در آن  سوی  رودخانه به من تحویل دهد.

   بنابراین بازی و درس را در زندگی‌تان، کنار هم چیده بودید؟

بله، اتفاقا جالب است بدانید یکی از بازی‌هایی که سرنوشت مرا عوض کرد، بازی “پَته” بود. اون زمان پته‌ها اولین داده‌های کامپیوتری بودند که از طریق انگلیسی‌ها وارد شده بود و در شرکت نفت کاربرد داشت. به آنها “پانچ‌کارت” می‌گفتند. پس از استفاده آنها را دور می‌ریختند یا پدرها به خانه می‌آوردند. بچه‌ها که جای دورریز آن را پیدا کرده بودند،برداشته و بین همدیگر تقسیم می‌کردند. از همان بازی کودکی علاقه‌ای در من ایجاد شد و باعث شد رشته تحصیلی‌ام را از آنجا انتخاب کنم. هنوز هم چند نمونه از آن پانچ‌کارت‌ها را به یادگار نگه داشته‌ام.

  در نهایت چه رشته‌ای را در دانشگاه انتخاب کردید؟

علوم کامپیوتر. لیسانس و فوق‌لیسانسم را در دانشگاه نیویورک سیتی گذراندم و دکترا را از دانشگاه پلی تکنیک کسب کردم و امروز حدود ۳۰ سال است که مشغول به تدریس هستم.

    به آموزش و تدریس علاقه داشتید؟

بله. حتی وقتی در کنار خانواده زندگی می‌کردم دانستنی‌هایم را به برادرهایم انتقال می‌دادم. در واقع فکر می‌کنم در قبال چیزهایی که انسان می‌آموزد وظیفه‌ای دارد و من خود را مدیون می‌دانستم که داشته‌هایم را به دیگران انتقال دهم و این راه را هم نوعی آموزش برای خود می‌دانستم از این جهت که خودِ آموزش دادن نوعی تمرین برای تثبیت کردن اطلاعات است. اولین شغلم را در همان آزمایشگاه کامپیوتر در دانشگاه گرفتم اگر چه حقوق کمی داشت اما از آن کار لذت می‌بردم.

   و از چه زمانی به عنوان استادِ دانشگاه کارتان را آغاز کردید؟

اولین کار تدریس را در سال ۱۹۸۳ در دانشگاه ایالتی نیویورک آغاز کردم و اکنون حدود ۳۰ سال است همچنان در همان دانشگاه مشغول به تدریس هستم..

   قطعا در این ۳۰ سال دانشجویان زیادی داشته‌اید…

بله. اگر حمل بر خودستایی نباشد باید بگویم؛ معمولا در کشورهای گوناگون دانشجویانم را می‌بینم که جلو می‌آیند و خود را معرفی می‌کنند. در همین سفر که به ایران می‌آمدم، در فرودگاه ترکیه آقایی جلو آمد و خود را معرفی کرد که از دانشجویان سابق من بود. شاید تا کنون حدود ۱۰هزار دانشجو داشته‌ام.

   تا به حال پیش آمده از آبادان و سرزمین مادری‌تان برای آنها حرف بزنید؟

معمولا خودشان می‌پرسند از کجا آمده‌ام و به چه خطه‌ای تعلق دارم. من در پاسخ یک نام”آبادان” به آنها می‌دهم و  می‌گویم ؛ “حالا بروید و درموردش تحقیق کنید” روی نقشه شهر و حتی مدرسه‌هایی که درس خواندم را به آنها نشان دادم. اتفاقا یکی از دروسی که تدریس می‌کنم؛ وب سیستم یا همان طراحی وب است. معمولا برای انتخاب تصویر ازشان می‌خواهم که عکسی از آبادان را انتخاب کنند چون نوشتن نام آبادان ساده است.

   چه حسی شما را هر ساله به آبادان می‌کشاند؟

هرگز نمی‌شود از دنیای کودکی فاصله گرفت. شاید باور نکنید اما من با این خاطرات شیرینی که از آن روزها دارم، محل زندگی فعلی‌ام را در آمریکا به جزیره‌ای کوچک انتقال داده‌ام. جزیره‌ای که طبیعت زیادی دارد و به “جزیره باریک” شهره است. معمولابه ماهی‌گیری می‌پردازم و خاطراتم در نهرهای آبادان را زنده می‌کنم و سعی کرده‌ام فضای زندگی‌ام را کمی به آن روزها نزدیک کنم.

    ممکن است روزی به آبادان بازگردید و تخصصتان را به فرزندان شهرتان انتقال دهید؟

این برای من شبیه به یک آرزوست. نسبت به این آب و خاک خود را مدیون  و حس می‌کنم هنوز این دِین را ادا نکرده‌ام. باور کنید هر گاه به آبادان می‌آیم این فکر به ذهنم می‌رسد که دیگر به آمریکا بازنگردم و در زادگاهم بمانم اما به هر حال انسان وقتی در جای دیگری تشکیل خانواده بدهد مسئولیتش در همانجاست و دیگر متعلق به خودش نیست. اما شاید یک روز این آرزو را به حقیقت پیوند بدهم.

   به عنوان یک پروفسور، با ۳۰ سال سابقه و تجربه در دنیایی دیگر، چه توصیه‌ای برای جوانان آبادانی دارید؟

جوانان و نوجوانان آبادانی به لحاظ شرایط سخت زندگی در این شهر، انسان‌های پخته‌ای بار می‌آیند و سخت‌کوش می‌شوند. من در این سال‌ها به تجاربی رسیدم که در چند جمله به فرزندان خوب شهرم سفارش می‌کنم؛ توکل و یقین به وجود پروردگار یک کلید مهم در زندگی‌ست پس از آن فلسفه خواستن، توانستن را در زندگی‌شان به عنوان یک اصل قرار دهند. نا امیدی و یاس جز کاهش انرژی و درجا ماندن سود دیگری ندارد. از سختی‌ها نترسند و در عین حال آهسته قدم بردارند تا به نتیجه مطلوب برسند.

   امروز چقدر خود را یک انسان موفق تلقی می‌کنید؟

باور کنید من از هیچ تلاشی دریغ نکردم. کارها و حرفه‌های زیادی را در همان سنین نوجوانی تجربه کردم که هر کدامشان برایم درسی بزرگ به همراه داشت. اتفاقا نه در خانواده مرفهی به دنیا آمدم و نه کسی در زندگی من را به جایی رساند. پدرم یک کارگر ساده پالایشگاه و مادرم زنی خانه دار بود تنها حمایت‌های عاطفی و معنوی‌شان باعث پیشرفت من شد. امروز می‌توانم بگویم به هرآنچه خواستم و آرزویش را کردم رسیدم. در ۱۸ سالگی، قبل از اینکه برای تحصیل به آمریکا مهاجرت کنم، توانستم در فرودگاه قلعه مرغی تهران، تصدیق خلبانی هواپیمای گلایدر (بدون موتور) را کسب کنم حتی در آسمان آبادان و تا مرز عراق هم پرواز کرده ام. یک روز بزرگترین آرزویم نوشتن کتاب‌های علمی بود و به آن رسیدم. خواستم دکتر شوم و به آن رسیدم و خیلی چیزهای دیگر.

مائده سادات دهدشتی/آوای خوزستان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی