آبادانی ها

شفاف ؛ گویا و مستقل

آبادانی ها

شفاف ؛ گویا و مستقل

آبادانی ها

آبادانی ها فقط یک واحد اطلاع رسانی و تحلیل اخبار شخصی است و سر سفره ی هیچکس نبوده و نیست.

آخرین نظرات
نویسندگان

۶۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۱
فروردين

فوتبال آبادان مدت هاست که درجا می زند و سال هاست آوازه و شهرتش را از دست داده؛ امروز فوتبال آبادان در همان زمین های خاکی پیر و قدیمی، آرام آرام دارد به بوته فراموشی سپرده می شود.

بعضی تغییرات به آبادان رنگ نو و تازه ای داده اما زمین های خاکی فوتبال این شهر همان زمین هایی است که ۶۰ تا ۷۰ سال پیش بوده اند.

وقتی تیم صنعت نفت تشکیل شد فوتبال آبادان قدری درجا زد، اما نه به اندازه امروز.

نفت آبادان

۳۱
فروردين

آبادان با مساحتی حدود ۲۶۵۲ کیلومتر مربع در جنوب غربی خوزستان و در فاصله ۱۲۰ کیلومتری اهواز واقع شده است و ارتفاع آن از سطح دریا ۵ متر است.

جمعیت آبادان در آستانه انقلاب به حدود ۵۰۰ هزار نفر رسید. تخریب این شهر بر اثر جنگ و پراکندگی اجباری جمعیت آن نه تنها یک شهر مهم بلکه فرهنگی منحصر بفرد و مدنیتی پیشرفته و سرمایه ای انسانی را هم متلاشی کرد. در حال حاضر بر اساس سرشماری رسمی سال ۱۳۹۰، جمعیت شهرستان آبادان بالغ بر۲۷۱۴۸۴ نفر است.
این بندر یا جزیره را در کتب قدیم عبادان می نامیدند و در قرون اخیر به مناسبت مقبره ای منسوب به خضر که کنار بهمنشیر واقع است جزیره الخصر نیز می خواندند.

۲۸
فروردين

در سال ۱۳۰۴ ه. ش در قریه اهرم مرکز تنگستان از توابع بوشهر، به دنیا آمدم و شماره شناسنامه‌ام ۱۰۳ از اهرم بوشهر می‌باشد.

در یک خانواده فقیر و مذهبی به دنیا آمدم. پدرم شخصی مذهبی و مورد اعتماد مردم محله بود. او با قرآن و دعا مأنوس بود. با این که تحصیلات حوزوی نداشت، اما با همان سواد مکتب‌خانه‌‌ای اغلب سوره‌های قرآن را حفظ بود و چون مورد اعتماد مردم و مقدس بود، بخش عمده معاشش از طریق روزه و نماز استیجاری تأمین می‌شد. پدرم در زندگی قانع بود.

از خصوصیات معنوی مرحوم پدرم، التزام عملی به قرآن، نماز و دعای کمیل در شب‌های جمعه بود و هرگز ترک نمی‌شد. در همان خانه خشت وگلی خود، بچه‌هایش را جمع می‌کرد و دعای کمیل و حدیث کساء می‌خواند. شب‌ها قبل از این که بخوابد، او سوره «الواقعه» را از حفظ می‌خواند و تا چند سوره قرآن را نمی‌خواند، نمی‌خوابید.

۲۸
فروردين

رشدوبالندگی ۶۵فرمانده شهیدگردان و بالاتر متولد آبادان ودهها فرمانده درقیدحیات.

۲۸
فروردين

سال ۱۳۶۴ بود، بحبوحهء آغاز عملیات والفجر هشت. مردم آبادان، از اوّل جنگ تا پیش از این عملیات، در شهر، حضوری فعال داشتند. زندگی عادی در جریان بود. جمعیّت شهر کم و زیاد میشدند؛ ولی شهر هیچگاه خالی نشد. تا اینکه بنا به تشخیص فرماندهان نظامی وقت، تصمیم بر این گرفته شد که شهر از نیروهای غیرنظامی و شخصی تخلیه شود…

این تصویر در بحبوحهء عملیات والفجر هشت (سال ۱۳۶۴) می باشد. نفر دوّم از سمت راست (سیداصغر موسوی) از همسایگان ننه زاغی است که این عکس را در اختیارم قرار  داد.

به زور متوسّل شدند! تهدیدی جدّی را نزدیک بود عملی کند: «اگه منو ببرید بیرون، خودمو میکشم!!!» وقتی که دیدند که اصرار به ماندن دارد؛ او را به حال خود وا گذاردند.

۲۸
فروردين

مناطق عملیاتی سپاه که در آبادان فعال بودند و در حال حاضر یادی از آنها نمی شه.اولین جایی که مقر ما روبروی دشمن قرار گرفت اسکله هشت بغل گمرک آبادان لب رودخانه اروند بود.

از دیگر مناطق عملیاتی و پایگاه مقر سپاه جزیره مینو بود که قبل از جنگ و بعد از پیروزی انقلاب پایگاهی بود که هر شب توسط ضد انقلاب و ستون پنجم و خلق عرب مقر سپاه را مورد شبیخون قرار می دادند و نیروهای زبده و کارآمد سپاه نمی گذاشتن موفقیتی به دست دشمن بیفته و اغلب با شکست دشمن همراه بود و اکثر درگیریها شبانه صورت میگرفت .

فیاضیه مقری بود که قبضه های خمپاره انداز روی منطقه های میدان تیر و دیگر مناطق لب آب اروند و … را پوشش می داد.

۲۸
فروردين

به زلالی آب دیدمش وقتی ناگفته‌های جنگ را در کنار آسمانی‌های  آن روایت کرد. جنگی که در کفیشه‌اش هم جاری و سیال بود. با مکی‌یازع نشستیم و گفتیم با طعم مهمانی خدا و ملاحظاتی که حاج مکی بواسطه ماه مبارک رمضان داشت. قصد داشتیم که تنها از کتابش (بچه‌های کفیشه) حرف بزنیم. اما یازع فرزند تمام خاک آبادان است و نه محصور به یک منطقه. منطقه‌ای که مکی هم با تمام عرقی که به آن دارد اذعان داشت که امروز «گلستان» نیست.

از کتابتان؛ بچه‌های کفیشه شروع می‌کنیم…
خاطرات من به نوشته قاسم یاحسینی.
چرا کفیشه؟

۲۸
فروردين

زنگ اول:                                                                                                                          

همیشه فکر می کردم شاگرد اول ها باید قیافه ای متفاوت با دیگرون داشته باشند. همیشه فکر می کردم اونایی که بچه زرنگن و توی درس ها نمره بیست کلاس میشن پوستشون سفید و رگ های سبزشون  توی صورت گل انداخته شون نمایانه. همیشه گمون می کردم  بساط نمره و شاگرد اولی فقط توی مدرسه است و لاغیر.

از این حرفا که بگذریم همسایه ای داشتیم که توی پالایشگاه آبادان کار می کرد.کارگر ساده بود. هر روز صبح وقت رفتن من به مدرسه اونم  با اون بیلرسوت آبی رنگش و یه ظرف سپرتاسی که  به ترک دوچرخه رستیسیش بسته بود  از خونه بیرون میزد. بابای من توی بیمارستان شیر و خورشید  کار می کرد و چند باری که نمره های خوبی توی درس ها آورده بودم بهم گفته بود درس بخون برو دانشکده نفت برا خودت مهندس بشو تا مثه مو مجبور نباشی توی آشپزخونه بیمارستان کارگری کنی.

اصلا همون حرف های بابام باعث شده بود فکر کنم اون همسایه ی شرکتی مون وضع توپی دارن. الان که فکرش رو می کنم خنده م میگیره که اون جوری فکر کرده بودم چون اون همسایه شرکتی اگه کاره ای بود اولنش توی کواترا یا بریم  یا بوارده بهش خونه میدادن و درثانی اون بنده ی خدا چهره ی آفتاب زده ی سوخته ای داشت .آرزوی همه ی بچه های آبادان این بود که یه جوری سر از پالایشگاه دربیارن و برا خودشون کسی بشن و دستشون تو جیب خودشون باشه.

۲۸
فروردين

اگه دربدر بدنبال اون هستید که از راه کنسرت گذاری به پول و پله ای برسید پیشنهاد می کنم  احکام زیر رو که به قلم رضا ساکی است حتما مطالعه بفرمایید:

۲۸
فروردين

انگار سخت کوشی ، مداومت ، پشتکار ، صداقت ، سادگی و سازندگی هدیه خداوندی به او بود اویی که به بازیکنانش درس اخلاق ، تحصیل ، ورزش و استقامت برای سازندگی را آموزش میداد ….
تلاش و کوشش و افر او باعث شد تا دشمن ترین دشمنان هم با تمایز او با دیگران اعتراف کنند ، جدیت و تعصب و عشق به آبادان و بچه های فوتبالیست آن حکایت از مردی داشت که روزی از نام آوران عرصه بازیگری و مربیگری فوتبال آبادان و خوزستان بوده و هست و کمتر جایگزینی برای او می توان یافت .


او کسی نیست مگر عبدالواحد بزمه