صدا میگه ؛ بچه های آبادان ، شرجیا بازم میان . یادش بخیر اون روزا که آبادان حال و روزی داشت ، از نیمه های اردیبهشت به بعد انگار بازارها سر زنده تر و شاداب تر از زمستون می شد ، بوی سبزی های معطر که از نخلسون بدست میومد مخصوصاً ریحوناشون بازاره بر می داشت یا بوی سبزی ماهی ، گشنیز و جعفری ! تو هر بازاری سبزی فروشا و ماهی فروشا نزدیک هم بودن الان هم در بوشهر و سایر بنادر جنوب هنوز همونطوره ، اوج شلوغی بازارها بین ساعت ۹ تا یازده صبح بود وبعد رفته رفته فروکش می کرد ، تا چشم کار می کرد کسبه خرده فروش نشسته بودند و بامیه و گوجه و خیار گلدار می فروختند . دیگه از سرما خوردگی های زمسون هم خبری نبود که آدم مجبور باشه همش پرهیز کنه ! همه چیز می شد خورد ، ساعت دوازده ظهر بوی ماهی صبور که از توی تنور هر خونه ای میومد کوچه ها را بر می داشت ! شور و هیجان و صفای بازار ها دیدن داشت ! از تیرماه به بعد که شرجیا شروع می شد و لباسها به بدن ها می چسبید همه سعی می کردن یه کمی زودتر برن بازار که زود هم بر گردن خونه ، ساعت ده که می شد صداهای مختلف بازاره بر می داشت و هرکدام با لهجه خاص خودش یه چیزی فریاد می کرد ، ماهی فروشان و سبزی فروشان همه از آبادانی های عرب زبان بودند و هر کس متاع خودش را داد میزد : ” بیا ماهی تازه ، بیا ماهی تازه ، اصبور ، بیاح ، سرخو، سنگسر، شانک ، روبیان ( میگو ) ، ماهی یادت نره ها! خارو هم داریم ارزون ِ ارزون ” و سبزی فروش در حالی که با برگ نخل ، سبزی ها را دسته می کرد و تاب می داد و گره میزد ، داد میزد :
” بدو بیا سبزی تازه ، مال همین امروز ، کُررات ، ریحان ، بربین ، شاهی !