همه ی سینماهای آبادان قدیم
در آبادان قدیم تعداد بیست سالن سینما وجود داشت ، تعداد انگشت شماری از این سینماها مربوط به شرکت نفت و بقیه خصوصی بودند ،
سینماهای شرکت نفت شامل سینما تاج و بهمنشیر ؛ سینما باشگاه نفت ، باشگاه اروند ، باشگاه گلستان و سینما تابستانی بریم ، اینها فقظ فیلم های خارجی را نمایش می دادند اما سینماهای بخش خصوصی نه تنها فیلم های خارجی که بیشتر فیلم های ایرانی را نمایش می دادند ،
نرخ بلیط سینما بهمنشیر که مختص طبقه کارگر بود از همه ارزانتر بود ، دو ریال و چهار ریال ، حال آنکه بقیه سینماها به تومن حساب می شد ،
سینما بهمنشیر یک سینمای تابستانی بود بدون هیچگونه سقفی ، زیر هوای آزاد و گرم تابستان و شرجی ها ، نه بچه ها و نه بزرگترها توی این فکرا نبودن ، اما توی زمستان دیده بودم که برای همین سینما بهمنشیر یک سقف کاذب ، یک شاب با برزنت و لوله آهنی دو اینچ ( استیج ) برقرار می کردند .
اما سالن مجهز سینما تاج که آن زمان مختص کارمندان منطقه بوارده بود حال و هوای دیگری داشت ، چه از لحاظ دکوراسیون و چه از لحاظ دستگاه های خنک کننده . هنوز قیافه پرده سینما بهمنشیر و وضعیت داخلی اش ازیادم نرفته ، پرده روی یک سکوی آجری ساخته شده بود و بالای پرده سه نورافکن قوی نصب بود که تا وقتی فیلم شروع نشده بود پرده را روشن نگه می داشتند ، آبسردکن و دستشویی ها پشت پرده قرار داشتند ، قبل از شروع فیلم و تاریک شدن چراغها برای سرگرمی تماشاچیان ، ترانه های ایرانی پخش می شد .
آن موقع ها قبل از شروع فیلم اصلی اخبار تصویری پخش می شد که به آن نیوز می گفتند .
سینماهای شخصی یا خصوصی هم درجه یک و دو و سه داشتند . سینمای سه طبقه شیرین و رکس ، از سینماهای درجه یک بودند با سالن های گچ بری شده و تهویه های مرتب و صندلی های راحت .
سینما متروپل و سینما آسیا در مرکز شهر آبادان و سینما کیهان سر لین یک احمدآباد جزء درجه دو ها بودند و بقیه مثل سینما ایران سر لین یک احمدآباد و سینما خورشید جنب شهربانی مرکزی و سینما پیروزدر منطقه پیروزآباد و سینما سعدی که بعدها شد شهناز در محله کفیشه و سینما ساحل جنب پل ایستگاه ۷ از درجه سه ها بودند .
کمتر پدر و مادری از هر خانواده با بچه هایشان به سینما می رفتند ، سینما روها اغلب پسر و دختر های جوان بودند و یا ذوج های جوان ، جلو هر سینما یک پاسبان کشیک می داد اما بدون وجود او هم هیچوقت ندیدم کسی برای دیگران ایجاد مزاحمت کند ، در کنار هر سینمائی یک ساندویچ فروشی بنام همان سینما قرار داشت که بنام همان سینما بود و به ” بیسترو” معروف بودند مثل بیسترو رکس که بعد از سوختن سینما تا مدتی به کاسبی خودش ادامه داد و توی عکسهای باقیمانده از آن دوران تابلو آن پیداست .
بغیر از بیسترو ها معمولأ جلو سینماها بساط پاکوره و سمبوسه و تخمه و آجیل و نخود پخته ( لبلبو – آبجوجه ) برقرار بود . عده ای از مردم که برای خوردن این چیزها وسواس داشتند ، چیزهایی مثل ساندویچ نان وکاهو با پنیر و یا تخم مرغ آب پز و گهگاهی کتلت از منزل با خودشان به سینما می بردند و نوشابه شان را از توی سینما تهیه می کردند ،
سینماهای جدیدتر هر کدام توی راهروهایشان یک ساندویچ فروشی هم داشتند و ضمن پخش فیلم و درون فضای نیمه تاریک سالن سینما ها هم بساط ساندویچ و نوشابه گردان هم بر قرار بود که اینها اغلب بهانه بدست بچه هایی می دادند که از فیلم و سینما چیزی به جز خوردن نمی شناختند ! البته در آن زمان با وجود خانواده های پر بچه ، پدر و مادر های پر حوصله ای هم بودند که گاهی دیده می شد که با همه بچه ها به سینما می رفتند ، کوچولو های دو سه ساله از همان ابتدای شروع فیلم نگاهکی به پرده سینما می انداختند و با تبلیغات قبل از فیلم خنده های کودکانه سر می دادند و کمی بعد سر پای پدر و مادر به خواب عمیقی فرو می رفتند ، خود من هر وقت با خواهر و برادرها به سینما می رفتیم چون پسر بزرگ خانواده بودم معمولأ خواهر و یا برادر کوچکتری روی پای من بخواب می رفت و بعد از پایان فیلم وقتی از سینما خارج می شدیم و بیدار می شد اولین حرفش این بود که : ” دیگه تمام شد ؟ ! ” و آن وقت بود که من می زدم زیر خنده و بهش می گفتم : ” آره و حالا دیگه راه برو ! “.
از روزگار شیرین دوران زندگی در آبادان قدیم ، شبی به خاطرم مانده که با خانواده رفته بودیم سینما ایران سر لین یک احمد آباد که گویا لاشه اش هنوز باقیست ، آبان سال ۳۷ بود و فیلم لات جوانمرد به کارگردانی و بازیگری مجید محسنی و فخری خوروش که این دومین فیلمش بود ، نیمه های فیلم هوا آنقدر سرد شد که من از سرما به خودم می پیچیدم ، برادر و خواهر کوچکم روی پای پدر و مادرم بخواب رفته بودند .
سال ۳۹ هم با پدرم در یک شب گرم مردادماه رفته بودیم سینما بهمنشیر فیلم رنگی سایه های سفید که از زندگی اسکیموها حکایت می کرد ، وقتی برگشتیم منزل و مادرم از چگونگی فیلم پرسید ، پدرم با خنده به او گفت : فیلمی بود که اونا روی پرده سینما سرما و یخبندان داشتند و ما اینطرف از گرما خیس عرق بودیم !
رجبعلی فرخی فرد/وبلاگ خاطرات جوان قدیم آبادان
- ۹۳/۱۲/۰۷