کجایىسهراب؟ هم آب، هم هوا را گل کردند
جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۱۱ ب.ظ
اوضاع جوی خراب است و از آن وخیم تر اوضاع مذیریتی است .
کجایى سهراب؟!
اهل آبادانم!
روزگارم خوش نیست
نخلکی داشتم و اندکی آب
بردند آب را سهراب!
کاش می بودی و می دیدی
آب را گل کردند، شور کردند
مردم فرادست این بار
ندیدند روشنی باغچه ام را
آتشی زده شد بر خرمن امید
ونشد نخل من احساس هرگز!
اهل آبادانم
روزگارم خوش نیست!
جرعه آبى داشتم و چند نخلى و یک. ..شب!
که در روشناى خیال خویش
منتظر قدومش بودم
و میشمردم تک تک …در زیبایى شب ..ستاره ها را
ونمیشد یکبار هم که به آخر برسم
خواب…شیرین تر از هرشب پیش مى آمد.. به پیش
و من در خواب …برحى مى دیدم
سبد سبد رطب مى چیدم
عشق میخوردم و ناز
آب از زلال خنک بهمنشیر
گاهى هم شیر از خرما
نوشیدم!
مادرم چه زیبا میبافت حصیر
پدرم چابک بود..
روشنى باغچه ام ..چشم را مى زد
انگور فراوان …پاى نخلهایم سبزى سبزتر از هر سبز
و دلم …
لاى سعف ها گم بود!
اهل آبادانم!
روزگارم خوش نیست
آب را گل کردند
آب را کم کردند و هوا
حسرت تازه من شده است.
مردم فرادست انگار… یادشان رفت؛..
در فرودست نخلکى میخورد آب
یا شاید کودکى میخواهد ، نفسى تازه کند!
کجایى سهراب؟
کاش مى بودى و مى دیدى
مادرم بود ..آرى که
صدا زد مسعود!!
و من در اندیشه دیدن ماه
دویدم…دویدم و نرسیدم
به …ماه
مادرم خاک مى خورد
ریه هایش تنفس مى کرد غبار
چهره اش زیبا بود
وهرچه از خاک میخورد
زیباتر می شد!!
مادرم صدا زد مسعوووود!
دل نمى خواست بکند
از من !
شاید او زندگى را ..هم ،،دوست مى داشت
ومن در اندیشه این زیبایى
رو بسوى آسمان..بى ستاره بى ماه..بى مهر!
صداکردم سهراب !
آب را بردند
آب را گل کردند…شور کردند
نخلکم رفت
انگورها خشکید…آب کم شد
زمین قهر کرد با ما و خروشید
گرد افشانى زمین …جفت میخواهد
مرگ واژه زیبایى نیست
****
نوزاد تازه متولد شده است
همبسترى خاک و نفس گرم زمین
همه را زیبا خواهد کرد
همه متولد خواهند شد
مادرم زیباتر شده است
پدرم در بستر…
خواب ازمن فرارى شده است!
دیگر اینجا از مهمانى ستاره ها
خبرى نیست!
اهل آبادانم …
روزگارم….اما..خوش نیست!
اهل آبادانم!
روزگارم خوش نیست
نخلکی داشتم و اندکی آب
بردند آب را سهراب!
کاش می بودی و می دیدی
آب را گل کردند، شور کردند
مردم فرادست این بار
ندیدند روشنی باغچه ام را
آتشی زده شد بر خرمن امید
ونشد نخل من احساس هرگز!
اهل آبادانم
روزگارم خوش نیست!
جرعه آبى داشتم و چند نخلى و یک. ..شب!
که در روشناى خیال خویش
منتظر قدومش بودم
و میشمردم تک تک …در زیبایى شب ..ستاره ها را
ونمیشد یکبار هم که به آخر برسم
خواب…شیرین تر از هرشب پیش مى آمد.. به پیش
و من در خواب …برحى مى دیدم
سبد سبد رطب مى چیدم
عشق میخوردم و ناز
آب از زلال خنک بهمنشیر
گاهى هم شیر از خرما
نوشیدم!
مادرم چه زیبا میبافت حصیر
پدرم چابک بود..
روشنى باغچه ام ..چشم را مى زد
انگور فراوان …پاى نخلهایم سبزى سبزتر از هر سبز
و دلم …
لاى سعف ها گم بود!
اهل آبادانم!
روزگارم خوش نیست
آب را گل کردند
آب را کم کردند و هوا
حسرت تازه من شده است.
مردم فرادست انگار… یادشان رفت؛..
در فرودست نخلکى میخورد آب
یا شاید کودکى میخواهد ، نفسى تازه کند!
کجایى سهراب؟
کاش مى بودى و مى دیدى
مادرم بود ..آرى که
صدا زد مسعود!!
و من در اندیشه دیدن ماه
دویدم…دویدم و نرسیدم
به …ماه
مادرم خاک مى خورد
ریه هایش تنفس مى کرد غبار
چهره اش زیبا بود
وهرچه از خاک میخورد
زیباتر می شد!!
مادرم صدا زد مسعوووود!
دل نمى خواست بکند
از من !
شاید او زندگى را ..هم ،،دوست مى داشت
ومن در اندیشه این زیبایى
رو بسوى آسمان..بى ستاره بى ماه..بى مهر!
صداکردم سهراب !
آب را بردند
آب را گل کردند…شور کردند
نخلکم رفت
انگورها خشکید…آب کم شد
زمین قهر کرد با ما و خروشید
گرد افشانى زمین …جفت میخواهد
مرگ واژه زیبایى نیست
****
نوزاد تازه متولد شده است
همبسترى خاک و نفس گرم زمین
همه را زیبا خواهد کرد
همه متولد خواهند شد
مادرم زیباتر شده است
پدرم در بستر…
خواب ازمن فرارى شده است!
دیگر اینجا از مهمانى ستاره ها
خبرى نیست!
اهل آبادانم …
روزگارم….اما..خوش نیست!
مسعودکنعانى-آبادان بهمن ٩٣
*سعف: برگ درخت نخل
*برحى: نوعى شیرین و خوشمزه از انواع میوه درخت نخل
*برحى: نوعى شیرین و خوشمزه از انواع میوه درخت نخل
- ۹۳/۱۱/۲۴