فرهنگ سیاست زده
فرهنگ سیاست زده (Culture politicized) مانند اقتصاد سیاست زده چیزی جز برخورداری از منافع زودگذر و مطامع فردی نیست. قدرت و رسیدن به قله ی هوس انگیز آن هماره منتها آمال کسانی است که فرهنگ را از این زاویه نگریسته اند. پس به بن بست رسیدن برای چنین مقوله ای نه تنها دور از ذهن نیست بلکه فرهنگ سیاست زده ذاتا محتوم به رسیدن به بن بست است. فرهنگ سیاست زده پیشینه ندارد. از دل مردم برنخاسته است. زنده و پویا نمی باشد. زاینده نیست. یاس و سرخوردگی، حاصل چنین نگرشی به فرهنگ است. همچنین قدرت و رسیدن به آن یگانه هدف فرهنگ سیاست زده است.
گفتن از رسیدن به بن بست فرهنگی، در بادی امر شاید بیان گر برخی مشکلات و معضلات فرهنگی جامعه باشد اما با نگاهی عمیق به این مقوله در می یابیم که اساسا قایل شدن به رسیدن به بن بست فرهنگی یا بر اثر داشتن نگاه آمیخته با سیاست زدگی به این موضوع است و یا ناشی از بی اطلاعی از حوزه ی فرهنگ و مقولات آن. در ثانی کدام مشخصه ی فرهنگی باعث شده است به این نتیجه برسیم که به بن بست رسیده ایم؟ از سوی دیگر کدام مشخصه ای به بن بست رسیدن مارا اثبات می کند؟ آیا صرف بود و نبود مجموعه ای فرهنگی می تواند گواه فرهنگ مداری یا بی فرهنگی باشد؟ آیا نداشتن یک مجموعه ی فرهنگی مساوی است با به بن بست رسیدن؟ بدا به حال ما که پس از گذشت این همه سال از پیروزی انقلاب، به بن بست رسیده باشیم. جالب اینجاست جوامعی که غرق فسادند و از انسانیت جز شهوت و مادیت نمی دانند و سراسر شئونات اجتماعی شان مملو از رذالت و پستی است و در این پستی خود غوطه می خورند، ادعای سعادت دارند و هرگز از یاس و ناامیدی و به بن بست رسیدن سخن نمی گویند، آن وقت ما که متصل به منبع عظیم وحی الهی هستیم و پیرو رسولان و ائمه ی الهی و اوصیا و اولیای به حقشان می باشیم و از ذخایر بی کران معارف نبوی و علوی برخوردار هستیم ، دم از بن بست و ناامیدی می زنیم. مگر نه این که دین آمده است که انسان را هدایت کند؟ و مگر نه این که انسان با هدایت به سعادت می رسد؟ و مگر نه این که رسیدن به هدایت و سعادت، شور و شوق آفرین است؟ و مگر نه این که خداوند احسن الخالقین است. و مگر نه این که به قول سعدی شیرازی علیه الرحمه: " این همه نقش عجب بردر و دیوار وجود هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار " و ایضا " برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار". پس این همه ناامیدی و یاس برای چیست؟ لسان الغیب چه زیبا می فرماید: " خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می طلبی ترک خواب کن ".
هرچه فرهنگ سیاست زده مذموم است و منفور، داشتن سیاست فرهنگی (cultural policy ،لازمه ی حیات و سرزندگی یک جامعه است. سیاست فرهنگی راهکار نوع زیستن را برای انسان مشخص می سازد. به او هویت می بخشد و هنر را برایش جذاب و پرسود می کند. سیاست فرهنگی به هنر جان می بخشد و آن را در ترازوی اخلاق می نهد و معیار خوبی و بدی می گرداند. اینجاست که فرهنگ می زاید و می زایاند. باز هم به قول داماد عروس سخن – حافظ شیرازی – "هرگزن میرد آن که دلش زنده شد به عشق".
سیاست فرهنگی با خود " حقوق فرهنگی " می آورد. آیا پذیرفتن این حق برای ما ممکن است؟ آیا می توانیم در تعاملی فراگیر به داشتن حقوق فرهنگی یکدیگر اذعان کرده و به آن احترام بگذاریم؟
ای کاش متولیان امور فرهنگی، ادراکات فرهنگی را جایگزین احساسات فرهنگی بنمایند تا در پرتو خردورزی بتوان با برنامه ریزی و استفاده از تخصص های هنری افراد، زمینه های باروری فرهنگی را فراهم آورد.
سعید باجووند
- ۹۳/۰۳/۱۵