گفتومش ….هُس…
بهم گفت :چی دوس داری برات بیارم؟
گفتومش:تو اگه بیار بودی همو وخت که تازه اومده بودیم آبودان بهم میدادیش.
بهم گفت:تخصیر خودته.همو سالی که پاشدی اومدی باید ازم میخاستی.
گفتومش:همی تو خودت نبودی که گفتی اگه بیای اله میکنم و بله؟
بهم گفت:یه وخ کم نیاری.مگه وختی اومدی ۵ قلم وسایل خونه بهت ندادن؟ دادن یا ندادن؟
گفتومش:یخچاله بعد دو ماه و کولره بعد چار ماه بخاطر نوسان برق سوختند.شیش ماه بعد هم دزد زد خونه مون و تموم دار و ندارمونو با خودشون بردن.
بهم گفت:حقته.پ چرا مال مانه نبردن؟ برا یی که ..
گفتومش: برا یی که تو و کوکات هر شب تا صبح از خونه تون ناتوری میدادین. ولی مونه بدبخت چی؟ خدا ازت نگذره که همی تو یکی بدبختم کردی.
بهم گفت:گذشته ها گذشته. هر چی بهتر از آوارگی تو غربت بود. نبود ؟
گفتومش: خدایی تو که زودتر از مو برگشتی آبودان ؛ به یی فکر نکردی که شهر هنوز آماده نیست. اصلن متوجه نشدی که نه آب درستی داره نه برق درستی داره؟ خداییش تا چن سال تلفن ها صفر آزاد نمی کردن برا یه تلفن به شهرستان؟
بهم گفت: حالا که چی ؟پشیمونی برگرد برو همو چادری که داشتی توش زندگی میکردی؟
گفتومش:حیف که روم تو روت باز نیست وگرنه می دونستم چی بهت بگم.
بهم گفت: خدا رو شکر که روت تو روم باز نیست و داری ایجوری هیکلمه به لجن میکشی اگه روت وا بود چه میکردی.
گفتومش: مو الان بیست ساله اینجاهم.تو یی مدت دو بار هم مدل فلکه هاشه عوض نکردن.انگاری داریم تو موزه زندگی می کنیم.
بهم گفت : هُس
گفتومش: چشم هر چی تو بگی….!!!