حقمان را میخواهیم
خانوادهی منشدی در سالهای دورِ پیش از جنگ و انقلاب، مالک نخلستانی بودند که شرکت نفت آن را به باشگاه قایقرانی تغییر داد. باغی که به گفتهی مالکانش پیش از دخل و تصرف، زمینی مزروعی بوده که در آن درخت خرما، سیب، انار، گل، زردآلو، پرتقال و هلو کشت میشد. دبیر سرویس اسپاسینوی هفته نامهی آوای خوزستان در شمارهی ۱۸۹ و ۱۹۰ به سراغ عبدالجبار و شاوود منشدی؛ دو برادر این خانواده رفت تا علاوه بر اینکه خوانندگان هفته نامه را با چکیدهای از سوابق کاری آنها در شرکت نفت و پالایشگاه آبادان آشنا کند، ماجرای مناقشهای را که بر سر مکان این باشگاه قایقرانی به وجود آمد را نیز برایمان شرح دهد. در ادامه شما را به خواندن دیگر بارهی این ماجرا دعوت میکنیم.
تاریخچهی باغ
باغ خانوادهی منشدی به گونهای میان جزیره مینو، رود اروند و دهکدهی بریم قرار داشت که محل مناسبی را برای قایقرانی به وجود آورده بود. انگلیسیها که اهل گردش و تفریح بودند، به هنگام تأسیس پالایشگاه متوجه شدند؛ این محل جای خوبی برای قایقرانی، تفریح و کشتیسازی است. در نتیجه این منطقه را از مالک آن؛ عبدالحسین منشدی و پس از فوت وی از همسرش؛ عفیفه منشدی و در نهایت از پسر بزرگ خانواده؛ سالم اجاره کردند. آنها سپس باشگاه قایقرانی را در این منطقه تأسیس و قایقهای بادی، موتوری و پارویی را در اختیار علاقمندان قرار دادند. همچنین هر از چند گاهی مسابقههایی را در این زمینه برگزار میکردند. لازم به ذکر است؛ این باغ پیش از اینکه به باشگاه قایقرانی تبدیل شود، زمینی مزروعی بوده که در آن ۱۱۴ اصله درخت خرما، سیب، انار، گل، زردآلو، پرتقال و هلو کشت میشد.
ساختمان اولیهی باشگاه قایقرانی
موقعیت مکانی باغ به صورتی بود که نهر بریم از میان آن عبور میکرد و خانوادهها برای رساندن خود از دهکدهی بریم تا باشگاه قایقرانی از پلی که بر روی نهر ساخته شده بود، استفاده میکردند. باشگاه در ابتدا به صورت بارژی سه طبقه بنا نهاده شده بود. طبقهی نخست؛ انبار، طبقهی دوم؛ اتاق و سالن نشیمن و طبقهی سوم؛ به دانسینگ و شبنشینی اختصاص داشت.
باغی که از دست رفت
باغهای شرکت نفت روبروی دهکدهی بریم قرار داشتند و در آنها سبزی، گوجه فرنگی، سیبزمینی و بسیاری از محصولات دیگر کشت میشدند. مدتی بعد سالم؛ پسر بزرگ خانواده قسمتی از باغ را طبق قرارداد به شرکت فروخت. به گفتهی شاووش: ما که در جریان ماوقع نبودیم برای چیدن و برداشت ثمر به باغ میرفتیم. اما یک روز پلیس شرکت جلوی ما را گرفت و گفت؛ دیگر حق ندارید وارد باغ شوید، چراکه شما چند سال است آن را فروختهاید. اینجا بود که فهمیدیم؛ برادرمان باغ را فروخته است. وی ادامه داد: شرکت نفت به عهد خودش هم عمل نکرد، چراکه قول داده بود؛ تا ۳۰ سال ثمرهی باغ متعلق به برادرمان باشد ولی ۱۰ سال هم طول نکشید. در صورتی که قبل از آن شرکت هر چند وقت یک بار هنگامی که درختی را میبرید تا اتاق، انبار یا سالنی بسازد، پولش را پرداخت میکرد. به عنوان مثال میآمدند و میگفتند؛ نخل شما این قدر میارزد.
یک تیر و دو نشان
عبدالجبار صحبتهای برادرش را پی گرفت و گفت: زمان سابق شخصی انگلیسی به نام فریگارد مسئول امنیت کل شهر آبادان و حتی خوزستان بود. در واقع زمان شاه، حکومت دولتی در آبادان و خرمشهر نمیتوانست کاری بکند و همهی امور دست انگلیسیها بود. از بریم تا آن سوی جزیره مینو قالبهای سیمانی بزرگ و بلند که حتی با جرثقیل هم به سختی میشد آنها را جابجا کرد، در مسیر قرار میدادند تا حدود شرکت نفت تعیین شود، حتی صاحب ملک نمیتوانست در این محدوده خانه بسازد یا نخل بکارد. در حقیقت با یک تیر دو هدف را نشانه میگرفتند و زهکشی و مرزبندی را در یک زمان انجام میدادند.
ما صغیر بودیم
وی سپس خاطرنشان ساخت: ماجرای بالا را نقل کردم که بگویم؛ در آن دوره دادگاه از شرکتنفت حساب میبرد، چراکه قانونی به آن صورت حکمفرما نبود. نمونهاش قرارداد اجارهای است که با پدر و مادر مرحومم منعقد شده بود. آن زمان ما صغیر بودیم و پس از مادرم، برادرم اجاره را تمدید کرد. اما عاقبت بخشی از باغ را به عنوان کل باغ از او خریدند و بعدها که ما متوجه موضوع شدیم، شکایت کردیم اما تا به حال راه به جایی نبردیم. شاووش افزود: شرکت نفت میگوید؛ برادر ما حق خودش را فروخته، ما هم میگوییم؛ بله وی میتواند حق خودش را بفروشد اما حق ندارد حقوق ما را پایمال کند. سهم خودش اشکال ندارد، ما ادعایی بر حق مرحوم برادرمان نداریم ولی حقوق خودمان و مادرمان را میخواهیم. به گفتهی عبدالجبار: اگر شرکت به راستی خریدار باغ بود و میخواست بداند که عبدالحسین وارث دارد یا نه باید اعلام میکرد. ما برای اثبات حقمان که وارث عبدالحسین منشدی هستیم، درب باشگاه ۱۱ اصله نخل که در اختیار شرکت نفت نبود به این ارگان فروختیم و طبق قرارداد به عنوان وارثان عبدالحسین خوانده شدیم.
دوران کاری عبدالجبار منشدی
عبدالجبار منشدی از سال ۱۳۲۴ و هنگامی که ۲۱ سال سن داشت در پالایشگاه آبادان استخدام و کارش را از کارگری آغاز و پس از مدتها کسب تجربه مسئول دستگاه تصفیه و تصفیه خانه شد. وی تا زمان بازنشستگی در سال ۶۲ در بخش بنج ۸۰ و بنج ۶۰ شرکت پالایش نفت جنوب سالهای کاری خود را طی کرد و پس از جنگ تحمیلی نیز دوباره دعوت به کار شد. به گفتهی وی: در آغاز جنگ مسئول تخلیهی مخازن بودم و نفتهای درون آنها را خالی میکردم تا اگر خمپاره یا گلولهای به آنها برخورد کند، آتش نگیرند و محوطه از بین نرود. وی ادامه داد: پس از جنگ و در دوران بازسازی بر نحوهی جوشکاری قطعات آسیب دیدهی پالایشگاه نظارت میکردم. تا اینکه در نهایت در سال ۷۵ به دوران کاری خود خاتمه دادم.
نخستین کارمند روابط عمومی
شرکت نفت آبادان
شاووش منشدی؛ نخستین شخصی است که در سال ۱۳۲۸ در روابط عمومی شرکت نفت آبادان استخدام شد. در واقع پس از کودتای شاه و کنسرسیومی که منجر به عقد قرارداد با چند کشور همانند هلند، استرالیا، آمریکا و انگلیس شد، شخصی انگلیسی به نام جفری کیچینگ که افسر نیروی دریایی بود وی را به این سمت انتخاب کرد. به گفتهی شاووش: آن زمان رفیقی داشتم که با مدیر مطبوعاتی الفی، دوست بود. بنابراین به من اطلاع داد؛ قرار است در شرکت نفت روابط عمومی دایر کنند. من نمیدانستم روابط عمومی چیست! اما او گفت؛ تو که عکاسی بلدی. برای روابط عمومی هم نیرو میخواهند. سری به آنجا بزن.
تبدیل بازداشتگاه به روابط عمومی
شاووش یادآور شد: روابط عمومی کنونی که در بریم واقع شده، بازداشتگاه یا کلانتری بود. وسطش گودالی عمیق قرار داشت و زنجیرهایی نیز در آنجا به چشم میخوردند. این محل، بنا به دستور جفری کیچینگ، خراب شد و به صورت فعلی درآمد.
راهاندازی روزنامه
به گفتهی شاووش: پس از راهاندازی بولتنی شامل اخبار شرکت نفت، روزی ۱۵ نسخه از آن را در تابلوهای هیئت مدیره نصب میکردم. رفتهرفته روابط عمومی توسعه پیدا کرد و در همانجا عکاسخانه زدیم و من عکاس روابط عمومی شدم. بعد از آن نیز روزنامهای به نام اگزبیشن تولید کردیم که در تابلویی رنگی و نورانی قرار میگرفت و مطالب به صورت مرئی در آن دیده میشدند. وی اذعان داشت: روزنامهی خبرهای روز، دیلینیوز به زبان انگلیسی و مجلهی صنعت نفت از دیگر مطبوعاتی بودند که تأسیس کردیم. شاووش افزود: در زمانی که روزنامهی رنگی چاپ نمیشد، روزنامهای رنگی داشتیم که آن را بر تابلوی اعلانات الصاق میکردیم.
چهره نگار وارد میشود!
فشار کار که زیاد شد، شاووش از رئیس آمریکاییاش تقاضا کرد؛ شخصی را برای کمک به او استخدام کند. آن زمان بود که چهرهنگار به روابط عمومی پیوست. به گفتهی وی: رئیس ایرانی روابط عمومی؛ جواهرالکلام و محمدصالح ابوسعیدی؛ از باسوادترین افراد حاضر در مجموعهی ما بودند. هوشنگ؛ نقاش، نیکزاد؛ مینیاتوریست، نعمتی؛ مسئول طراحی روزنامه، علی یاری، گلستانه(گلستان) و عامری از دیگر اشخاصی بودند که با ما همکاری داشتند. تهیهی عکسها را نیز من به عهده داشتم.
شیوهی کار
شاووش دربارهی فشار کاری که روی او بود صحبت کرد و گفت: از صبح تا ساعت چهار بعد از ظهر کار میکردم و از تمام مؤسسات و قسمتهای پالایشگاه عکس و گزارش میگرفتم. پس از آن و از ساعت چهار به بعد، فیلم را ظاهر میکردم و تا ساعت هفت یا هشت شب مشغول نمونه گرفتن از عکسها میشدم که صبح روز بعد کارشناسان عکسهای مد نظرشان را برای چاپ از میان آنها انتخاب کنند.
استخدام کارمندان جدید
وی تصریح کرد: روزی برای ظهور عکس نیاز به دارو داشتم. چهرهنگار و دستیارش؛ مسعودی در کارگزینی به عنوان عکاس چهره مشغول به کار بودند، اما این بخش در شرف تعطیل شدن قرار داشت. به همین علت از من تقاضا کردند؛ آنها را در روابط عمومی به کار گیرم. شاووش افزود: آن دو نفر فقط عکس پرتره میگرفتند و خبرنگاری بلد نبودند. اما در هر صورت عکاس بودند و در بازار عکاسخانه داشتند و عکس هم چاپ میکردند، بنابراین تا ۶ ماه بعد که دو نفر به نامهای عدل و کمپانی را از سفارت آمریکا فرستادند، نزد من مشغول به کار بودند.
تنزل رتبه
وی ادامه داد: جواهرالکلام و ابوسعیدی بازنشسته شدند و پس از ۶ ماه رئیس اداره، بخشها را از هم جدا کرد. کمپانی عهدهدار مطبوعات و نشریه شد. عکاسخانه، خدمات اداری و مهمانداری نیز به عدل واگذار و وی به عنوان رئیس من منصوب شد. چهرهنگار با عدل زدو بند کرده و مسعودی را استخدام کردند، در صورتی که به همکار دیگری نیازی نبود. سپس پست مرا گرفتند و در حالی که چهرهنگار سمت معاون را کسب کرده بود، من کارمند مسعودی شدم! شاووش اضافه کرد: از آن پس کار من تنها عکس گرفتن و تحویل دادن به نشریه بود. روزی چهرهنگار را کتک زدم و حتی گلویش را هم فشار دادم! پس از آن دشمنیاش با من بالا گرفت.
دوباره مسئول شدم
وی خاطرنشان کرد: روابط عمومی مدتی بعد تعطیل شد و عکاسخانه زیر نظر چاپخانه قرار گرفت. چند وقتی در بخش لیتوگرافی مشغول و بعد از بازنشستگی چهرهنگار سر کار خودم بازگشتم و دوباره مسئول عکاسخانه شدم.
بازنشستگی
به گفتهی شاووش: اوایل همهی کارهای نشریه را خودم انجام میدادم. این روند تا آبان ماه سال ۵۹ که خودم را بازنشسته کردم ادامه داشت. آن زمان تمام خبرنگاران و کارکنان روابط عمومی شرکت نفت، شهر را تخلیه کردند اما من که عضو شورای جنگی بودم، اجازه نداشتم بروم.
عکاس محمدجواد تندگویان بودم
شاووش خاطرنشان کرد: تمام عکسهای محمدجواد تندگویان را در سفر به آبادان من گرفتم. از صبح تا ساعت ۶ بعد از ظهر، از همهی نقاط درگیری و آتشسوزیهای پالایشگاه عکس میانداختم و ساعت ۶ بعد از ظهر نیز همهی آنها را توسط پیکی برای ابوالحسن بنی صدر ارسال میکردیم.
تا دم مرگ رفتم و برگشتم
وی خاطرهای از دوران جنگ را بدین شرح برایمان تعریف کرد: پشت دیواری نشسته بودم که برای چاپ کردن کارتهای محرمانه جهت ورود و خروج نیروهای خودی احضار شدم. این کار توسط شرکت نفت انجام میگرفت و دستگاه چاپ را نیز در بیمارستان شرکت (OPD) گذاشته بودیم. یکی از همکارانم که آن روز جای من نشسته بود، در اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. در واقع اگر من سر جای همیشگی خودم نشسته بودم، کشته میشدم.
شاووش ادامه داد: همچنین من و زن بارداری به هنگام عبور هواپیمای دشمن، در جویی که روبروی دفتر مرکزی بیمارستان شرکت نفت قرار داشت، پریدیم. در جوی، تیغ، شیشه و هرچه بگویید ریخته بود. هواپیما که رفت تازه متوجه شدم که دیوار روبروی ما از رگبار مسلسل هواپیما سوراخ شده و در حقیقت ما را نشانه گرفته بود! رئیسم وقتی مرا دید، پرسید؛ تو زندهای؟ ما فکر کردیم مردهای!
زینب حمیدی/هفته نامه آوای خوزستان
- ۹۳/۰۲/۲۳